از آن روزی که قلبم گشته زندانی چشمانت *~* مرا تر می کند هر روز بارانی چشمانت
تو با دريا چه کردی که اين چنين يک ريز مي رقصد*~* که دريا هم شده اين بار طوفانی چشمانت
خدا مي خواست چشمانت پريشان باشد وحالا*~* پريشان تر شد از گيسو,پريشانی چشمانت
و من شاعر شدم از آن زمان که قصد کردی تو*~* مرا شاعر کنی با اين غزل خوانی چشمانت
گناه چشمهای تو مرا در شهر رسوا کرد*~* گناهی نيست ديگر مثل عصيانی چشمانت
نگاهم مي کنی با چشمهای ناز آلودت*~* و دعوت می کنی از من به مهمانی چشمانت

نظرات شما عزیزان: